کد مطلب:134755 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

درهم شکستن چارچوب دینی
در فصل گذشته دیدم كه چگونه امویان از دین برای گمراه نمودن مردمشان بهره می جستند كه آنها به حكم الهی حكومت می كنند و جانشینان به حق رسول خدا هستند هدف آنها از اینكار آن بود كه انقلاب علیه خودشان را - هر چند كه ستمگر باشند و مؤمنان را آواره و محروم سازند - كاری ناپسند بشمرند و برای خودشان به نام دین، حق سركوبی هر نوع سركشی ونافرمانی به حق از جانب مردم را قائل شوند.

دیدیم كه آنها برای رسیدن به این مقصود از احادیث دروغین فراوانی كه از پیامبر (ص) نقل كرده بودند، بهره جستند. این احادیث را گروهی از تاجران دین جعل و به پیامبر (ص) نسبت داد بودند كه ذكر بعضی از آنها گذشت و دستگاه تبیلغاتی معاویه را تشكیل میدادند. معاویه از اینها و دیگران در تشكیل مجالس قصه پردازی و وعظ استفاده می كردند كه شیوه ی قصه پردازان و واعظان در تحریف این احادیث بوده است. آنها در این مجالس این گونه اندیشه ها را تبلیغ می كردند و بدین وسیله حكومت بنی امیه را به نام دین تقویت و تأیید می كردند.

معاویه، قصه ها را كاری رسمی و وابسته به حكومت قرار داد؛ لذا قصه پردازانی را در


محافل و مساجد با حقوقی از طرف حكومت به كار گماشت. لیث بن سعد می گوید:

«اما داستانهای ویژه را معاویه به وجود آورد؛ فردی را به این كار گماشت و هرگاه كه نماز صبح را سلام می داد پس از حمد و ستایش خداوند و درود بر پیامبر (ص) و خاندانش و دعا برای خلیفه و خاندان و لشكریانش و نفرین بر مخالفان و تمام مشركان قصه را آغاز می نمود». [1] .

از طریق این نهادها (احادیث پیامبر (ص) شعر، فرقه های دینی و داستانها) مردم ایمانی غیبی به حكومت بنی امیه و حرام شمردم قیام علیه آن، پیدا كرده بودند. هر چند كه از حدود دین كه تنها توجیه وجودی او بود، خارج گشته بود. این نهادها تأثیر مسموم شان را نهاده بودند و میوه های زشت و ناگوارشان را در شكل تسلیم تام و تقلید كوركورانه از حكومت بنی امیه - هر چند به انواع ظلم و ستم مرتكب گردد - بروز داد. از جمله ی اینها برخی از نشانه ها بر قیام حسین (ع) می باشد.

مثلا ابن زیاد در سخنرانی ای كه در آن مردم دست از یاری مسلم بن عقیل برداشتند، چنین می گوید: «به پیروی و طاعت از خداوند و پیشوایانشان چنگ زنید.» [2] .

یا مسلم بن عمرو باهلی - از یاران ابن زیاد - كه مسلم بن عقیل - پس از دستگیری اش - از او طلب آب كرد، تا از كوزه ای در جلوی قصر به او آب بنوشاند؛ به او گفت:

«می بینی چه سرد است! به خدا قسم قطره ای از آن را نمی چشی مگر این كه آب گندیده ی دوزخ را بچشی»

مسلم به او گفت: چه كسی هستی؟

گفت: من كسی هستم كه حقی را كه تو رها نمودی، شناختم و امت و امامی را كه تو به


آن خیانت كردی، نصیحت كردم و كسی كه تو از او فرمان نبرده ای، اطاعت كرده ام» [3] .

یا عمرو بن حجاج زبیدی - ازفرماندهان لشكر اموی در كربلا - وقتی دید برخی از افرداش به سوی امام حسین (ع) می شتابند و در برابر او می جنگند، فریادشكان چنین گفت:

«ای مردم كوفه، پایبند طاعت و اتحادتان باشید و در كشتن كسی كه از دین خارج شد و با امام مخالفت ورزید، شك و تردید به خود راه ندهید» [4] .

نمونه هایی از این دست فراوان است كه بیان می كند، حاكمان اموی از مردم به انگیزه ی دینی می خواستند كه با امام حسین (ع) بجنگند. آنها ناگزیر در این خواسته شان به اعتبار دینی حكومت اموی بر دل و جان مسلمانان تكیه می كردند. چنین اعتقادی - اگر تمام طبقات جامعه را فرا گیرد و بدون هیچ مانعی در ذهن مردم راسخ گردد و بدون ظهور كسی كه دروغین بودن آن و دور بودن دین از حاكمیت را نشان دهد - بایسته است كه كاملا هر تلاشی را كه در پی تحول وضعیت اسلامی و نابودی اركان حكومت فاسد امویان باشد، از بین ببرد.این اعتقاد باگذر زمان اگر مخالفی نیابد، روز به روز در جان مردم ریشه دارتر می گردد و در نهایت مسؤول واداشتن جامعه به مخالفت با هر جنبش آزادیخواهانه است.

نگاه منصفانه به واقعیت اقتضا می كند كه هشدار دهیم، هدف تبلیغات دینی امویان تحكیم حكومت فاسدشان بود كه در تأثیر بر خوارج شكست خورد. خوارج تنها نیروی انقلابی در جامعه ی اسلامی بوده اند. آنها به تنهایی - تقریبا - تمامی جنبشهای آزادیبخش علیه حكومت بنی امیه را از زمان به قدرت رسیدن معاویه تا قیام امام حسین (ع) رهبری می كردند. اما جنبشهای عصیانگر خوارج آن جنبشی نبوده است كه از آن رواج قدرت تازه و مفاهیم نو در جامعه ی اسلامی برود. قیامی نبوده است كه به آن، از هم پاشیدن چارچوب دینی حكومت اموی امید داشت. این جنبهشای عصیانگرانه تنها لرزه های آرامی در سطح


اجتماعی ایجاد می كردند و هرگز به عمق و ریشه نمی رسیدند. این لرزشها در چارچوب و محدوده ی مشخصی رخ می دادند و از حدود شهر یا روستایی كه درگیری مسلحانه میان آنها و نیروهای نظامی اموی رخ می داد، تجاوز نمی كردند. در ضمن ساختار ظاهری جامعه هم به زودی به همان وضع قبلی باز می گشت و هیچ تغییری در زندگی و برداشتهای مردم - حتی در مركز جنبش - به وجود نمی آمد.

علت آن این است كه جامعه ی اسلامی با آنها هماهنگ نبوده است بلكه با آنها به ستیزه بر می خاستند و علیه آنها موضع می گرفتند. می توان با اطمینان بگوییم كه جامعه ی اسلامی با حاكمان اموی از سر انگیزه جز علیه خوارج سر ستیز نداشتند.

طبیعی است وقتی كه جامعه از حیث روانی و اعتقادی با قیام كنندگان هماهنگ نباشند، آن قیام هرگز در سطح اجتماعی و فكری به توفیق دست نخواهد یافت. هرگز تغییر در ساختار اجتماعی ایجاد نمی نماید، چون جامعه با قیام در حال ستیز است. همچنین تغییری در مفاهیم فرهنگی و اعتقادی ایجاد نمی كند، چون جامعه، تعالیم و گرایشهای اعتقادی آن را رد می كند.

علاوه بر این، خوارج واقعا اهل خشونت بودن و به سخت گیری و خونریزی گرایش زیادی داشتند. آنها از كشتن هر انسانی كه با او بر می خوردند، بدون این كه توجه نمایند او در پی جنگك است یا صلح، مرد است یا زن و یا كودك، نمی گذشتند. تشكیلات خوارج بسیاری از بزهكاران و فرصت طلبان و غارتگران را جذب كرده بود. [5] .

تمام اینها جامعه ی اسلامی را علیه آنها قرار داد؛ لذا قیامهای پیاپی شان هرگز نتوانست قالب دینی ای كه حكومت بنی امیه بر دور خود كشیده بودند، از بین ببرد.

بهترین راه در هم شكستن این قالب دینی آن است كه فردی با مرجعیت دینی و مسلمان كه همه ی امت اسلامی او را پذیرا باشند، قیام نماید. قیام چنین مردی می تواند پوشش ظاهری دینی حاكمان اموی را رسوا نماید و از حقیقت و جاهلی بودن و دور بودن آنها از


مفاهیم اسلامی، پرده بردارد. این فرد كسی جز امام حسین (ع) نبوده است. چون حضرت (ع) در دل و جان تمام مسلمانان از عشق و احترام بالایی برخوردار بود. مصداق این سخن را در زمان اقامت حضرت (ع) در مكه و سپس خروج از آن جا وحركت به سوی عراق دیده ایم.

حضرت (ع) تنها كسی بوده است كه می توانست حاكمان اموی را رسوا نماید و از حقیت شان پرده بردارد. موضع امویان در برابر قیام امام حسین (ع) خط فاصلی بین دین اسلام وحكومت اموی وضع نمود و امویان چهره ی حقیقی شان را نشان دادند و دروغین بودن آنها فاش شد.

امویان، كسانی بودند كه تنها به كشتن حسین (ع) و خانواده اش، خاندان علی (ع) خاندان عقیل و گروهی از بهترین یارانشان از حیث تقوا و دینداری و علاقه به مصالح مسلمانان، رضایت می دادند. آنها پس از قطع آب بر امام (ع) و یارانش، آنها را لب تشنه به همراه كودك شیرخوار و زن شیرده به شهادت رساندند. سپس به سم اسبان پیكرشان را لگدمال نمودند، و دختران پیامبر (ص) را بدون حجاب اسیر كرده بودند و سر كشته ها را با اسیران از كربلا به كوفه و سپس به شام بردند. تمام این كارها، امویان را از هر گونه صبغه ی دینی وانسانی دور نمود و حتی آنها را ضد دین و ضد انسانیت تبدیل نمود. سركشته ها و زنان اسیر و سخن سربازان بازگشته از جنگ، دلایل زنده و رسایی بودند كه در از هم پاشیدگی هرگونه پایگاه دینی حكومت بنی امیه در دل مسلمانان كارگر افتاد.

امام حسین (ع) وقتی كه از حر بن یزید - نخستین فرمانده اموی كه با هزار سرباز امام (ع) با او روبه رو شد - خواست او را رها نماید تا به جایی كه آمده بازگردد - و حر نپذیرفت. - چندان به جنگ اصرار نورزیده بود، در حقیقت پایگاه امویان را دچار بحران نمود. چون فرمان این بود كه حر امام (ع) را رها نكند تا به كوفه نزد ابن زیاد آورد. در این جا باید بگوییم كه امام حسین(ع) این مطلب را نپذیرفت. [6] .

تا این كه عمر بن سعد، فرمانده سپاه اموی پیش آمد و مدت طولانی امام (ع) با او مذاكره نمود و او را راضی ساخت كه طرفین از جنگ دست بردارند و امام (ع) به همان


جایی كه آمده برگردد و یا هر جایی كه میخواهد، برود. عمر بن سعد ماجرا رابه عبیدالله بن زیاد نوشت ولی ابن زیاد آن را رد كرد و چنین نوشت:

«اما بعد، من تو را به سوی حسین (ع) نفرستادم تا او را بازداری و با او بستیزی و یا به او امید سلامت و ماندگاری دهی و یا نزدمن از او شفاعت كنی. بنگر، اگر حسین (ع) و یارانش بر حكومت وارد شدند وتسلیم گشته اند آنها را سالم نزد من بفرست اما اگر نپذیرفتند بر آنان یورش بر تا همه ی آنها را از بین ببری. چنان كشتنی كه ضرب المثل شوند زیرا مستحق آن هستند. اگر حسین (ع) كشته شد با اسبان بر سینه و پشت او بتاز كه او سركش و نافرمان و مستبدی ستمكار است. این كار بعد از مرگ ضرری ندارد. اما سخن من چنین است. اگر او را كشتی با او چنین كن». [7] .

امام (ع) به آنها فرصتی داد تا دست از كشتن وی و خانواده و یارانش بردارند آما آنها تنها كشتن را در نظر داشتند و بر آن اصرار می ورزیدند و این كار بیش از پیش مایه رسوایی آنها در میان مسلمانان گردید.

در این جا لازم است بگویم كه، برخی از مورخان آورده اند كه حضرت (ع) به ابن سعد چنین فرمود: مرا نزد یزید ببر تا دستم را دست او بگذارم. با قاطعیت باید گفت كه امام (ع) هرگز چنین سخن نگفته است؛ اگر چنین قصدی داشت، دیگر نیازی به این همه ماجرا نبود. تمام دلایل و شواهد اشاره دارند به این كه این خبر ساخته و پرداخته ی امویان و دار و دسته آنهاست. آنها می خواستند مردم را دچار این تصور نمایند كه امام (ع) نسبت به حكومت یزید سر تسلیم فرود آورده تا بدین وسیله جایگاه قهرمانی او و یارانش در كربلا، تحریف نمایند. امویان و دار و دسته شان بسیار علاقه داشتند تا چهره و مسائل قیام امام (ع) را پنهان سازند. لذا دست به جعل احادیث دروغینی زدند تا مانع قیام ویرانگر و برانداز حكومت بنی امیه گردند ولی موفق نشدند.

آن چه كه بر این خبر دلالت دارد، روایتی است كه بسیاری از مورخان از عقبة بن سمعان آورده اند كه گفت:


«حسین (ع) را از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراهی كردم؛ هرگز از او جدا نشده بودم تا این كه به شهادت رسید. تمام سخنرانی های او را تا روز شهادتش شنیدم، به خدا قسم چیزی درباره ی این كه یادآور آن باشد كه او دست در دست یزید می گذراد، به آنان نگفت؛ و یا این كه او را به یكی از مرزهای مسلمانان اجازه مسیر دهند، اما می فرود: مرا به همان جایی برگردانید كه از آن جا آمده ام؛ یا رهایم كنید تا در این سرزمین پهناور بروم تا ببینم سرنوشت مردم چه خواهد شد؛ ولی آنها چنین نكرده بودند». [8] .

این موضع گیری آنها نسبت به امام حسین (ع)، آنها را به منزله ی قیام كنندگان علیه خود اسلام قرار داد.

امام (ع) هم از این نقطه - اصرارشان بر كشتن او و عدم پذیرش آنها نسبت به هر گونه راه حل مسالمت آمیز و موقعیت ایشان در میان مسلمانان - به خوبی استفاده نمود و در هر فرصتی كه دست می داد در لشكر بنی امیه به تأكید بر این حقیقت می پرداخت. آن چه در زیر می آید نمونه ای از سخن حضرت (ع) با ایشان در این باب است:

«ای مردم، به سخنانم گوش فرا دهید؛ درباره ی من شتاب مكنید تا آن چه را كه در واجب می دانم به شما موعظه كنم و درباره ی آمدنم برای شما حجت آورم. اگر عذرم را بپذیرید و سخنم را درست بشمارید و نسبت به من رعایت انصاف نمایید، از اهل سعادت خواهید بود و بر من حجتی نخواهید داشت. اما اگر عذرم را نپذیرید، پس همدستانتان را گرد آورید و آن گاه كار شما بر شما مایه ی غم و اندوه نخواهد بود. پس درباره ی من قضاوت نمایید و مهلت ندهید؛ چون ولی و سرپرستم خدایی است كه قرآن را فرو فرستاد و او البته سرپرست نیكوكاران و شایستگان است».

«اما بعد، نسب مرا بجویید و بنگرید من كه هستم، سپس به خودتان بازگردید و خو را سرزنش كنید بنگرید: آیا كشتن من و بی حرمتی نسبت به من صلاح شماست؟ مگر من پسر دختر پیامبرتان و خاندان او و پسر جانشین و پسر عموی


او - نخستین مؤمن به خدا و مؤید پیامبرش و قرآن نیستیم؟ مگر حمزه ی سیدالشهداء عموی پدرم نبود؛ مگر جعفر طیار عمویم نبود؟ مگر این سخن پربار از جانب رسول خدا به شما نرسید كه درباره ی من و برادرم چنین فرمود: این دو سرور جوانان بهشت اند».

«اگر آن چه را می گویم تأیید می كنید - كه البته حق است - به خدا قسم از وقتی كه دریافتم كه خداوند بر دروغگویان خشم می گیرد مایه ی ضرر آنهاست - دروغ نگفته ام. اما اگر مرا دروغگو می پندارید، در میان شما كسانی هستند كه اگر بپرسید به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصاری، ابو سعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و أنس بن مالك بپرسید و به شما خواهند گفت كه آنها این سخن را از پیامبر (ص) درباره ی من و برادرم شنیده اند. آیا این سخن مانع نمی شود كه خونم را نریزید؟»

شمر بن ذی الجوشن به او گفت: او خدا بر یك حال می پرستد، (كنایه از شك و تردید ایمانی است) اگر دریابد آن چه را كه تو می گویی. [9] حبیب بن مظاهر گفت: به خدا قسم تو را چنان یافته ام كه خدا را بر هفتاد حال می پرستی و من گواهی می دهم كه تو صادق هستی؛ (شمر) آن چه را كه او می گوید در نمی یابی، چون خداوند بر دلت مهر نهاده است.

سپس امام (ع) به آنان چنین فرمود:

«اگر درباره ی این سخن شك دارید، آیا شك دارید كه من پسر دختر پیامبرتان هستم؛ به خدا قسم میان مشرق و مغرب، پسر دختر پیامبری جز من در میان شما و دیگران وجود ندارد. تنها من پسر دختر پیامبر شما هستم. به من بگویید آیا از من كشته ای را می خواهید كه من او را كشته باشم؟ یا ثروتی از شما را از بین برده باشم؟ یا در پی قصاص جراحتی هستید؟

آنها با حضرت (ع) سخن نمی گفتند لذا فرمود:


ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث مگر شما برای من نامه ننوشته اید كه میوه ها رسیده اند و فضای كاملا آماده است و تو با سربازانی متحد می آیی؛ پس بیا. گفتند: ما چنین نكرده ایم. فرمود: سبحان الله؛ آری به خدا قسم شما چنین كرده اید سپس فرمود: ای مردم، اگر از من ناخشنودید، از نزد شما باز می گردم و به جای امنی خواهم رفت. قیس بن اشعث به حضرت گفت: چرا به حكومت پسر عموهایت تن در نمی دهی، آنها آن چه را كه تو دوست داری، برای تو می خواهند و آن گاه از جانب آنها به تو صدمه ای نخواهد رسید. امام فرمود: تو مثل برادرت هستی. آیا می خواهی كه بنی هاشم تو را به بیش از خون مسلم بن عقیل مؤاخذه كنند؟» [10] .

«به خدا قسم من دست انسان ذلیل به آنها نخواهم داد و همچون بردگان اقرار نخواهم كرد. ای بندگان خدا، من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این كه سنگسار شوید. به پروردگار خود و شما پناه می برم از هر متكبری كه به روز قیامت اعتقاد ندارد» [11] .

حسین (ع) با این سخنان پوشش دروغین دینی حكومت بنی امیه را رسوا نمود. یك انسان معمولی این چنین بر حكومت نمی شورد؛ او یكی از پایگاههایی بود كه اسلام بر آن تكیه كرده بود. دینی كه حكومت اموی به وسیله ی آن خود را توجیه می كرد و از طرفی به آنان فهماند كه ظلم باید با انقلاب، اعتراض و عمل انقلابی و شهادت رو به رو شود. حتی اگر این ظلم از نظامی كه به نام دین حكومت می كند، صادر شود؛ چون حكومت به محض این كه به ظلم گرایید، از نظر دین مطرود است.

برخی از مدعیان پژوهش علمی معتقدند كه امام (ع) این موضع را اتخاذ نمود كه جلب رحمت نماید؛ پس می گویند او از این كار بی نیاز نبود. اما آنها واقعااز فهم این گونه موضع گیری قهرمانان باورمند دور هستند. چون اگر امام (ع) در پی جلب رحمت بود و


می خواست زندگی شا را نجات دهد تنها به امر اندكی بسنده می كرد. مثلا با یزید بیعت می كرد و یا نزد عبیدالله بن زیاد می رفت و یا به یزید نامه می نوشت تا او را امان دهد و با او بیعت می كرد؛ و یا پنهانی در این باره با عمر بن سعد سخن می گفت. اگر حضرت (ع) در پی جلب رحمت بود حتما باید یكی از این امور را انجام می داد، اما به سخن گفتن با سربازان روی آورد. سربازانی كه می دانستند مأمورند و معذور. به آنان روی آورد تا در عقل و احساسشان این حقیت را تأكید نماید كه آنان را به رعب و وحشت خواهند افكند و بعد از مدت كوتاهی تمامی جامعه ی اسلامی را به وحشت خواهد افكند. حقیقت آشكاری كه او و همراهانش از فرزندان رسول خدا هستند؛پیامبر دینی كه امویان به نام او حكومت می كنند. او با همراهانش از این نژادهای اصیل و ریشه دار در تاریخ اسلام یعنی، محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (ع) جعفر و حمزه سرچشمه گرفته اند. حضرت (ع) در ذهنشان تثبیت كرد كه آنها (امویان) از او نه كشته ای را می طلبند كه كشته باشد و نه مالی را كه از آنان ربوده باشد و نه جراحتی كه به آنان وارد ساخته باشند و در پی قصاص بر آیند؛ بلكه امویان در پی هستند چون بر حكومت فاسد اموی شوریده است؛ حكومتی كه به نام دین بر كشتن او اصرار دارد؛ كسی كه جایگاه والایی در پایگاه دینی دارد.

این چنین متن=هایی شایسته است چنین فهمیده شوند.

فاجعه ی كربلا با كشته شدن حسین (ع) و خانواده و یارانش به پایان رسید. اما نبرد افراد به جای مانده از این خاندان در راه آگاه سازی مسلمانان از تزویر دینی بنی امیه و آگاه نمودن توده ی مردم، پایانی ندارد. این نبرد از آن روزگار هنوز شكل نبرد مسلحانه به خود نگرفته است؛ چون در كربلا تمام قیام كنندگان به شهادت رسیده اند؛ چون از آن روز تا كنون، نبرد كلامی بوده است. قیام حسین (ع) را در این گرایش، خواهرش زینب (س)، عقیله ی خاندان ابوطالب، ادامه داد.

تزویر دینی ای كه امویان به واسطه ی آن حكومتشان را آراسته بودند، به زودی پس از شهادت حسین (ع) و خانواده اش بر ملا شد. سربازانی كه از نبرد بازگشته بودند، جزئیات آن حماسه ی با شكوه را در تمام سرزمینهای اسلامی منتشر ساخته بودند. بدین ترتیب آتش علیه حكومت بنی امیه را برافروختند. مورخان آورده اند كه وقتی سر امام (ع) به یزید رسید، وضع


ابن زیاد نزد یزید خوب شده بود و یزید به او صله داد و از كرده اش یزید را شاد نمود. اما چیزی نگذشت كه خشم و كینه ی مردم به او رسید و او را لعنت كردند و ناسزا گفتند و از كرده اش پشیمان گشت». [12] .

از آن روز تاكنون، قالب و پوشش دینی ای كه حاكمان ستمگر بنی امیه به واسطه آن حكومت فاسدشان را پوشانده بودند، در هم شكست و میان توده ی مسلمانان از هیچ حرمتی برخوردار نبوده است. اشاره كرده ایم كه امویان انجمنی فكری تأسیس كرده بودند كه از فعالیت فكری اش ابزاری برای پوشاندن فعالیت سیاسی اش و مشروعیت بخشیدن به این فعالیت استفاده می شد. این انجمن همان فرقه ی مرجئه بوده اند كه حكومت بنی امیه را تأیید می كردند و به اعمالشان رنگ دینی می دادند. مرجئه برای مردم تفسیر دینی خاصی ارائه می كردند حاكمان را حفظ می كرد تا مردم و مسلمانان به اعمال خلاف دینی شان به دیده خشم و غضب ننگرند.

فقیهان رسمی هم به صدور فتواهایی پرداختند كه قیام علیه حكومت فاسد را بر توده ی مردم حرام می شمردند.

شربینی در كتاب «مغنی المحتاج الی معرفة الفاظ المنهاج» می گوید:

«نویسنده، تجاوزگزان را چنین معرفی می كند: ستمگران مسلمانند هر چند مخالفان پیشوا عادل و پیشوا ظالم وستمگر باشد. چنان كه قفال نیز گفت و ابن قشیری از بیشتر اصحاب آن را روایت كرد و در [كتاب] الشرح و [كتاب] الروضة، امام عادل آمده است! چنان كه در [كتاب] الام و المختصر هم آمده است كه مرادشان از امام عادل امام و پیشوای اهل عدالت است كه با آن منافات ندارد. دلیل آن سخن نویسنده در شرح مسلم است كه آورده: خروج بر پیشوایان وجنگ با آنها به اجماع مسلمانان حرام است؛ هر چند كه فاسق و ستمگر باشند».

شیخ عمر نسفی در كتاب «العقائد النسفیه» می گوید:

«امام و پیشوا به واسطه ی فسق عزل نمی شود؛ یعنی خارج شدن از اطاعت خداوند همچنین به واسطه ی ستم، یعنی ستم بر بندگانش، چون از نظر ابو حنیفه، فاسق اهل ولایت


است». وی در تعلیل این مطلب می گوید، چون فسق و ستم از پیشوایان و حاكمان بعد از خلفای راشدین رواج یافته بود و پیشینیان هم از آنها اطاعت می كردند و اعتقادی به خروج بر آنان نداشتند... با جوری در حاشیه بر شرح «الغزی» می گوید:

«پیروی از امام ستمگر واجب است. در شرح مسلم آمده است: خروج بر امام ستمگر به اجماع حرام است».

فقیه دیگری در كتاب «مجمع الأنهر و ملتقی الأبحر» چنین می گوید:

«امام به واسطه ی بیعت بزرگان و اشراف قوم، امام می شود تا در میان مردم از بیم قدرتش حكومت نماید. اما اگر با او بیعت شود ولی حكمش به خاطر ناتوانی در برابر قدت مردم نافذ نباشد، امام هم نیست. اگر امام شد ولی به ظلم گروید، عزل نمی گردد اگر دارای قدرت نبود؛ در غیر این صورت [نداشتن قدرت] عزل می شود». [13] .

اینچنین فتواها، قیام انسانهای عادل را بر ستمگران فاسق حرام می شمارد؛ و توجیه سیطره ی بر حكومت را قدرت بر ظلم بر مردم و قدرتی كه خداوند به حاكمیت داده است، می دانند. این فتواها، حاصل و میوه ی شوم نگرش دینی به حكومت اموی و هر حكومت ستمگر است. در حقیقت نتیجه ی توجیه دینی اقدامات حاكمان ستمگر است. اما این فتواهای بازدارنده همچنان در لابه لای كتابها مانده اند و توده ی مردم جز در دوران كوتاهی به آنها گوش نسپرده اند؛ بلكه توده ی مردم همچنان درهر لحظه منتظر قیام بوده اند.



[1] احمد امين، فجرالاسلام، ص 158 تا 160.

[2] طبري، ج 4، ص 275.

[3] طبري، ج 4، ص 281 و 282.

[4] طبري، ج 4، ص 331. رك: ولهاوزن،الدولة العربية و سقوطها. ولهاوزن نمونه هايي از نفوذ اين انديشه در سوريه ارائه نموده است.

[5] «برخي از آنها تنها در اسم از دزدان و راهزنان عادي بهتر بودند؛ به گونه اي كه شايسته بودند با آنها همچون راهزنان برخورد شود» ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 102، و بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، چاپ پنچم، دارالعلم للملايين، بيروت 1968 ص 216.

[6] طبري، ج 4، ص 304 - 303 - و الكامل، ج 3، ص 280.

[7] طبري، ج 4، ص 314 و الكامل، ج 3، ص 284.

[8] طبري، ج 4، ص 313، الكامل، ج 3، ص 283 و 284 و أعيان الشيعه، ج 4، ص 244.

[9] شمر در دين خود متزلزل است اگر آن چه مي گويي بداند (يعني اين امور را نمي دانم).

[10] محمد بن اشعث برادر قيس - همان كسي است كه مسلم بن عقيل را امان داد ولي به وعده ي خود وفا نكرد. طبري، ج 4، ص 280 و 281.

[11] طبري، ج 5، ص 426 - 425، الكامل، ج 3:، ص 287 و 288.

[12] طبري، ج 4، ص 388 و 389، الكامل،، ج 3، ص 300 و تاريخ الخلفا، ص 208.

[13] بحث مفصل در اين باب را در كتاب «نظام الحكم و الادارة في الاسلام» [از نويسنده] در صفحه هاي 97 تا 99 و 103 و 104 و 107 تا 112 بنگريد.